حضرت علي اکبر (ع) الگويي جوان پسند
ما جوانان به دنبال الگويي هستيم که نخست همسن و سالمان باشدو همانند ما در توفان جواني بوده و در نشيب و فراز حوادث حضورداشته باشد.دربحرانهاي اجتماعي سياسي و حتي اقتصادي درگير شده باشد تا بهخوبي او راهمانند خود بدانيم و از شيوه زندگاني، روش برخورداو با ديگران، چگونگي سخن گفتن، شهامت،شجاعت، دليرمردي و بيباکي وي براي خود سرمشق بگيريم و او را نمونهاي تمام عياربرايامروز و فرداي زندگي خود بدانيم.
دفتر زندگاني چنين الگويي را، که برخي هجده ساله وپارهايسالهايي بيشتر دانستهاند، ميگشاييم و با يکديگر به صحيفه صفات و ارزشهاي چشمگير او مينگريم. آرام آرام با او همراه شده وبيشتر از گذشته به ناگفتههاي گفتنياش که همگي برايمان مشعليفروزان خواهد بود، دل ميسپاريم.
او يازدهم شعبان سال سي و سوم هجري (1) به دنياي پر غوغاي حياتپاگذاشت. پدر در گوش راست او اذان گفت و ديگر گوش وي را باترنم اقامه آشناساخت تا از آغاز با نغمه توحيد، نبوت، امامت وولايت آشنا شود و با چنين سروده اي يراه روشن رستگاري را از عمقجان بيابد. ديري نپاييد که در هفتمين روز تولد وي، بنابه سنتپسنديده ديني، سرش را تراشيدند و هم وزن موهاي زيبايش، بهمستمندان چشم به راه نقره صدقه دادند.
هرگز عيبجويي نميکرد و از مداحي نابجا و شنيدن چاپلوسي افراددوري ميکرد.تمامي انسانها را بندگان خدا ميدانست و از تحقيرآنان خودداري ميورزيد. در طول عمر خويش به کسي دشنام نداد وناسزا نگفت. از دروغ تنفر داشت و صداقت و راستگويي شيوه هميشهاو بود. بخشنده بود و آنچه به دست ميآورد، به ديگران بويژهنيازمندان انفاق ميکرد. هرگاه کسي هديهاي به او تقديم ميکرد،با گشاده رويي ميپذيرفت. اگر فردي مهماني داشت و او را دعوتميکرد، ميپذيرفت.
آشفتگي اوضاع سياسي و آتش افروزي حاکمان ستمگر آن عصر بدانحدبود که نام «علي» جرمي نابخشودني حساب ميشد و برزبانراندن اين واژه مقدس ممنوع بود. پدر وي، که به خوبي ميدانستنام ديباچه شخصيت و نشان دهنده شرافت، ادب وعظمت انسان است،نام کودک را «علي» نهاد تا بهترين برکات و زيباترين صفاتبردرياي وجود فرزندش ريزان شود و بدسگالان سيه سرشتخود را باامواج پاک و زلال غيرت ديني وشخصيت مذهبي رو به رو ببينند. درپي آن، لقب «اکبر» نيز براي او انتخاب کرد تا «علي اکبر»که به عنوان پسر نخستخانواده استبا ديگر فرزندان، که نامآنان نيز علي خواهد بود، تفاوت يابد. (2)
پدر علي که همانند پدرانش از تمامي اصول اساسي وشيوههايشيرين تربيتي آگاهي داشت، خود را با دنياي کودکي هماهنگ ميکردو رفتاريکه شايسته نوباوگي و کودکي فرزند بود، انجام ميداد تاهمانند جد عزيز خود عملکرده، لحظهاي از شرايط روحي رواني کودکدلبند خويش دور نماند.(3)
همراه با بزرگ شدن علي، پدر سخنان برتر، آداب والاتروشيوههاي زندگي و احترام بيشتر به او ميآموخت تا خصيتخود راباز يابد و از ارزش وجود خود بيشتر آگاه شود.
بدين خاطر هنگام نام بردن از او، الفاظي تواءم بااحترام بهکار ميبرد تا از آغاز زندگي، احساس سرافرازي و شخصيت کند و درفرداي حيات خود،راست قامت و قوي دل از حقوق محرومان دفاعکرده، در برابر ستم ستمکاران بي تفاوت يامايوس نباشد.
به سوي مدرسه علي که هفتساله شد، به تمرينهاي فکري وآموزشهاي دينيپرداخت و با مراقبتهاي صحيح سنجيده پدر، بنيانهاي اعتقادي دررواناو و شيوههاي رفتاري در اعمال او رشدي بيشتر يافت. (4)
روزي پدر، عبدالرحمان را به آموختن سوره حمد به فرزندشگمارد.وقتي آموزش تمام شد و علي در حضور پدر سوره حمد راقرائت کرد، پدر، پول و هداياي فراوان به عبدالرحمان بخشيد ودهانش را پر از مرواريد ساخت. آنگاه به اطرافيان که از اين همهبذل و بخشش تعجب کرده بودند، فرمود:
«اين هدايا توان برابري عطاي معلم علي را ندارد که در برابرتعليم قرآن، همه هدايا ناچيز است.» (5)
دوران نوجواني علي به تدريج آغاز شد و هر روز بيشتر ازروزقبل، زمينههاي رشد و شکوفايي معنوي و عقلاني در وجود وي فراهمميگرديد.
علي در جواني با ويژگيهاي اخلاقي و رفتاري خود نگاه انبوهجوانان را به سوي خود جلب ميکرد. آنچه در اين فراز از داستاناو گفته ميشود،نکتههايي است که بي ترديد با مطالعه و رد شدنتاثيري بسزا نخواهد داشت، از اينرو، بايد از سرصبر و تاملبيشتر مطالعه و مرور کنيم و به خاطر بسپاريم.
علي صفات جد خود را ميدانست، از اينرو، هماره در آينه اخلاق ورفتار او نظر ميکرد و خود را بدان صفات ميآراست. به هنگامجواني در ميان جمع وبا دوستان خود، گشاده رو و شادمان بود;
ولي در درتنهايي اهل تفکر و همراه با حزن بود. علاقه فراواني بهخلوت با خداي خود و پرداختن به راز و نياز و گفتگو باخالق هستيداشت. در زندگي آسانگير، ملايم و خوشخو بود، نگاهش کوتاه مينمودو به روي کسي خيره نميشد.بيشتر اوقات بر زمين چشم ميدوخت و بابينوايان و فقرا که از نظر ظاهري در جامعه ونگاه دنيا طلباناحترام چشمگيري نداشتند. نشست و برخاست ميکرد، با آنان همسفرهميشدو با دستخود دردهانشان غذا ميگذارد. اصالتهاي فکري واستواريهاي روحي، وي را چنانکرده بود که هيچگاه و از هيچحاکمي هراس نداشت.
هرگز عيبجويي نميکرد و از مداحي نابجا و شنيدن چاپلوسي افراددوري ميکرد. تمامي انسانها را بندگان خدا ميدانست و از تحقيرآنان خود داري ميورزيد.در طول عمر خويش به کسي دشنام نداد وناسزا نگفت. از دروغ تنفر داشت و صداقت وراستگويي شيوه هميشهاو بود. بخشنده بود و آنچه به دست ميآورد، به ديگران بويژهنيازمندان انفاق ميکرد. هرگاه کسي هديهاي به او تقديم ميکرد،با گشاده رويي ميپذيرفت. اگر فردي مهماني داشت و او را دعوتميکرد، ميپذيرفت. به عيادت بيماران ميرفت، هرچند خانه بيمار دردور افتادهترين نقطه شهر باشد. در تشييع پيکرمردگان حاضر ميشدو هيچ يار از دست رفتهاي را تنها نميگذاشت.
براي همسالان برادري مهربان و براي کودکان پدري پرمحبتبودومسلمانان را مورد لطف و عطوفتخويش قرار ميداد. امور دنيوي واضطرابهاي مادي اورا متزلزل نميساخت.
زندگي علي ساده و بي پيرايه بود و در آن از تجمل، اسراف وتبذيراثري ديده نميشد. آنان که اخلاقي نيکو و فضايلي شايستهداشتند، هميشه مورد تکريمو احترام وي بودند و خويشاوندان ازصله او بهرهمند ميشدند. از صبري عظيم برخورداربود و از هيچ کستوقع و انتظاري نداشت.
در ميدان رزم سلحشوري شجاع، نيرومند و پرتوان بود وانبوهدشمن هرگز او را بيمناک نميساخت. در اجراي عدالت و دفاع از حق،قاطع واستوار بود. به ياري محرومان و مظلومان ميشتافت و دربرابر ظالمان ميايستاد تا حقرا به صاحبش برنميگردانيد، آرامنميگرفت. به دانش اندوزي و فراگيري معارف اهميت زيادي ميداد وهمواره پيروان خود را از جهالت و بيخبري باز ميداشت.
به پاکيزگي و آراستگي علاقهاي وافر داشت و اين صفت ازدورانکودکي در او ديده ميشد. از اين رو هماره برتميزي لباس و بدن اهتمام ميورزيد.
بسيار فروتن بود و از تکبر نفرت داشت و اکثر اهل جهنم راگردن فرازان و سرکشان ميدانست. نه تنها برانسانها بلکه برحيوانات نيز شفقت داشت و بامهرباني و ملايمت و انصاف با آنانرفتار ميکرد.
علي صفات جد خود را ميدانست، از اينرو، هماره در آينه اخلاقورفتار او نظر ميکرد و خود را بدان صفات ميآراست. به هنگامجواني در ميان جمع وبا دوستان خود، گشاده رو و شادمان بود
آنان که قيافه ظاهري و سيماي به نور نشسته علي راديدهاند،چهره وي را اين گونه ترسيم کردهاند:
قيافهاش بسيار با ابهتبود و چون ماه تابان ميدرخشيد.بهزيبايي و پاکيزگي آراسته بود. از چهار شانه بلندتر و ازبلندکوتاهتر. رنگي روشن و به سرخي آميخته و چشماني سياه وگشاده با مژههايي پرمو داشت، گونههايش هموار وکم گوشتبود،مويش نه بس پيچيده و نه بسيار افتاده مينمود. اندامش متناسب و معتدل و سينه وشانهاش پهن بود.
سرشانههايش از هم فاصله داشت. پشتي پهن داشت، جز ران وساقکه زير مفصلهااست، استخوانهاي بند دستش کشيده و کفي گشاده وبخشنده داشت. دوپنجه دست و پايش قوي و درشت و انگشتها کشيده وبلند و دو کف پا از زمين برآمده بود.به سرعت راه ميرفت وهنگام راه رفتن چنان بود که گويي از زمين سراشيب فرود ميآيد ياازروي سنگي به نشيب ميرود. چون به طرف کسي بر ميگشتبا تمامبدن بر ميگشت.ديدهاش فروهشته و نگاهش به زمين بود تا بهآسمان.
بينياش قلمي کشيده و باريک و ميانش برآمدگي داشت و نوري ازآن ميتافت.
دهانش نه بسيار کوچک و نه بزرگ بود. دندانهاي زيبايش سفيد،براق و نازک بود.گردنش در صفا و نور و استقامت نقره فام بود،بوي مشک و عنبراز او بلند بود. (6)
پارهاي از مورخان اين ويژگيها را براي جد وي نگاشتهاند;اما علي را در اين خصوصيات همانند دانستهاند.
... بااين ويژگيهاي روشني آفرين به خوبي ميتوان او را شناخت،وي علي اکبر پور والاي امام حسين(ع)است. جواني زيبا که همانندجد خود رسول خدا(ص)در سيرت، سپيد و در صورت، آسماني مينمود وهماره ياد ونام پيامبر(ص)از چگونگي سخن گفتن و يا راه رفتن وديگر برخوردهاي اجتماعي اخلاقي اوميتراويد. از اين رو، امامحسين(ع) او را شبيهترين مردم حتي نسبتبه خود در خلقت وآفرينش، اخلاق و صفات روحي، گفتار و آداب اجتماعي به رسولخدا(ص) معرفي ميکرد.(7)
آنان که با صورت دلرباي پيامبر(ص)و صداي پرچاذبه آن حضرتآشنابودند، آنگاه که علي از پشت ديوار زبان به سخن ميگشود،گويي صداي رسول اکرم(ص)راميشنيدند.
گاهي که اباعبدالله(ع)براي صوت قرآن جد عزيزش دلتنگ ميشد،بهعلي ميفرمود: علي جان! برايم قرآن بخوان تا از آن لذت و بهرهبرم. (8)
کلام شيرين، بيان روان، ادب بسيار در برابر پدر و مادر،اطاعتبي چون و چرا از مقام ولايت و دلدادگي به حقيقت، برگي ديگر اززندگاني زرين علي اکبر بود. اين ويژگيها چون با فروتني اوهمراه ميشد، نگاه تحسينآميز همگان رابه دنبال داشت.
نوشته ي: احمد لقائي
پينوشتها__________
1- علي الاکبر الامام الحسين(ع)، عليمحمد علي دخيل، ص 7.
2- معالي السبطين، ج 1، ص 206.
3- براي آشنايي بيشتر با چگونگي اينبرخوردها بنگريد: محجة البيضاء، ج 2، ص 233.
4- مسائل الخلاف، ج 1، ص 93.
5- لؤلؤ و مرجان، ص 44 و 45، رازخوشبختي، ص 189.
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها :